معرفی وبلاگ
خدایا یاریمان رسان تا شریعت عشق را بدانیم ، طریقت عشق را بپیماییم و در حقیقت عشق فنا شویم. ............................ اي آب نديده آبي شده ها بي جبهه و جنگ انقلابي شده ها مديون لب تشنه جانبازانيد اي بر سر سفره آفتابي شده ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 288964
تعداد نوشته ها : 323
تعداد نظرات : 18
شهيدان را شهيدان مي شناسند جشنواره وبلاگ نويسي 8سال دفاع مقدس گر همسفري بسم الله

Rss
طراح قالب
GraphistThem238

 

خاطره از شهید سید مجتبی علمدار

جمعه ها در مسجد امام حسن مجتبی (ع) دعای ندبه توسط آقا سیّد با آن صدای زیبایش برقرار بود بیشتر جمعه ها بعد از خواندن دعا برای فوتبال به محله ی بخش 8 می رفتیم و آقا سیّد با اینکه از درد پایش در ناحیه ی زانو رنج می برد ، امّا با علاقه و خیلی جدّی فوتبال بازی می کرد .در یکی از روزها پیش از بازی فوتبال ، سیّد بچّه ها راجمع کرد و گفت : که بازی خشک و خالی صفایی ندارد، حتما" باید شرط بندی باشد . یکی از بچّه ها گفت:"آقاسیّدشرط بندی؟!از شما دیگر انتظار نداشتیم ." آقا سیّد خنده ای کرد و گفت: "شرط بندی حلال! " بعد آقا سیّد فرمودند:" هر تیمی که بازنده شد برای تیم برنده باید نفری صد تا صلوات بفرستد ."و از آن پس هرگاه بازی برگزار می شد ، یا صلوات دهنده بودیم یا صلوات گیرنده .

راوی:محمد پاشایی

جهاردهم 6 1389 9 بعد از ظهر
وصیتنامه سردار شهید اسلام مداح اهل بیت ( ع ) جانباز شهید حاج سید مجتبی علمدار شهادت میدهم و پسندیده ام خدا را به پروردگاری و اسلام را برای دینداری و محمد ( ص ) را به پیغمبری و علی ( ع ) را به امامت و حسن ( ع ) و حسین ( ع ) علی ( ع ) و محمد ( ص )وجعفر ( ع ) و موسی ( ع ) و محمد ( ع ) و علی ( ع ) و حسن ( ع ) و قائم آل محمد مهدی موعود ( عج ) را امام و پیشوایان بر حق و رهبران اسلام بعد از پیغمبر ( ص ) از دشمنانش بیزارم و دوستانشان را دوست دارم . اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای قربت فرزند فاطمه ( س ) ( مقام معظم رهبری ) را که همان ناله غریبانه فاطمه ( س ) خواهد بود به گوش برسد همان طوری که زمان امام خمینی ( ره ) گوش به فرمان بودید و در صحنه های انقلاب حاضر و آماده ایثار از جان و مال و زندگی جهت هر چه بارورتر شدن درخت تنومند اسلام ناب که 1400 سال پیش بدست توانای خاتم پیغمبران محمد بن عبدالله ( ص ) کاشته شده و با خون فاطمه زهرا( س ) بین درب و دیوار و عرق خون آلود پیشانی حیدر ، جگر پاره امام حسن ( ع ) در میان تشت ، بدن پاره پاره و رگ بریده حلقوم ابی عبدالل

از خواهران سیّد شنیدم که می گفتند: وقتی که دخترش به دنیا آمد از او پرسیدم: اسمش را چه ابوالفضل علمدارمی گذاری؟ و او خنده کنان در حالی که در حیاط خانه مان می دوید با حالت نوحه و شعار گفت:« یا زینب و یا زهرا ، یا زینب و یا زهرا » بعدها روزی به من گفت: اگر فرزنده پسر بود ، می دانی اسمش را چه می گذاشتم؟ و بعد بلافاصله گفت:« اسمش را می گذاشتم ابوالفضل ، ابوالفضل علمدار . »

یازدهم 6 1389 12 صبح

یکی از بچّه ها می گفت : در مراسم عزاداری معمولا گریه ام نمی گرفت و همواره به دنبال علت آن بودم . روزی موضوع را با سیّد مجتبی درمیان گذاشتم . سیّد در جواب گفت : در این مراسم که من خواندم ، گریه ات نگرفت؟ گفتم: نه،اصلا گریه ام نگرفت . بعد آقا سیّد گفت: من گناهم زیاد است ،من آلوده ام که شما گریه ات نمی گیرد .آن بنده ی خدا گفت :تا آن زمان من با هرکسی درباره ی این موضوع صحبت کردم، می گفتند که چون گناهت زیاد است گریه ات نمی گیرد ، برو خودت را پاک کن تا گریه ات بگیرد . اخلاص و فروتنی سیّد را نگاه کنید که چه تاثیری بر دل آن بنده ی خدا گذاشت که الان همواره یکی از شرکت کنندگان دایمی مراسم هیأت است .
                                                                     راوی:حمید فضل ا...نژاد       
                                                                     منبع: کتاب علمدار عشق

یازدهم 6 1389 12 صبح

 

خاطره از شهید علمدار

روز تاسوعا ، جهت برگزاری مراسم زیارت عاشورا همراه با سیّد مجتبی و بچّه های هیات به نیروی دریایی ارتش ، واقع در شهرستان نوشهر رفتیم . من کنار سیّد نشسته بودم و سیّد هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی و عرض ارادت به آقا اباعبدالله الحسین (ع) و شهدای کربلا بود . بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبز خود را بر گردن من گذاشت . با تعجّب پرسیدم: این چه کاری است ؟ گفت: بگذار گردن تو باشد . بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر که اکثرا» نظامی بودند بسوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن . با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید ، مداح ایشان هستند . امّا سیّد کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد .

راوی:محمد درخشی

X