معرفی وبلاگ
خدایا یاریمان رسان تا شریعت عشق را بدانیم ، طریقت عشق را بپیماییم و در حقیقت عشق فنا شویم. ............................ اي آب نديده آبي شده ها بي جبهه و جنگ انقلابي شده ها مديون لب تشنه جانبازانيد اي بر سر سفره آفتابي شده ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 289888
تعداد نوشته ها : 323
تعداد نظرات : 18
شهيدان را شهيدان مي شناسند جشنواره وبلاگ نويسي 8سال دفاع مقدس گر همسفري بسم الله

Rss
طراح قالب
GraphistThem238

می ترسم اگر دوا بگیرم بروم

با دست شما که پا بگیرم بروم

ای خوب ! به خواب من نیا امشب هم

می ترسم اگر شفا بگیرم بروم

 

مرتضی اخوتی

دسته ها : اشعار
سیزدهم 6 1389 9 بعد از ظهر

سوخت آن سان که ندیدند تنش را حتى

گرد خاکسترى پیرهنش را حتى

در دل شعله چنان سوخت که انگار ندید

هیچ کس لحظه افروختنش را حتى

حی از این دشت پر از لاله گذشت و نگذاشت

برگى از شاخ گل نسترنش را حتى

داغم از اینکه نمى خواست که گلپوش کنند

با گل سرخ شقایق بدنش را حتى

داشت با نام و نشان فاصله آن حد که نخواست

بر سر دست ببینند تنش را حتى

چه بزرگ است شهیدى که نهد بر دل تیغ

حسرت لحظه سر باختنش را حتى

نتوان گفت که عریان تر از این باید بود

با شهیدى که نپوشد کفنش را حتى

بود وارسته تر از آن که شود باور پیر

جام مى دید اگر مى زدنش را حتى

دوش مى آمد و مى خواست فراموش کند

خاطرم خاطره سوختنش را حتى

محمدعلى مجاهدى

دسته ها : اشعار
سیزدهم 6 1389 9 بعد از ظهر

دستى که ورق مى زند این خاطره ها را

باید بنویسد غم جان کندن ما را

ماندیم و شما بال گشودید از این شهر

رفتید به جایى که ببینید خدا را

تقدیر همین بود بمانیم و بپوسیم

آلوده کنیم از نفس خویش فضا را

انصاف همین نیست که از آن همه خوبى

بر کوچه بگیریم فقط نام شما را

دیشب کسى از عرش فرود آمد و دیدیم

برگردنش انداخت پلاک شهدا را

فاطمه آقابرارى
دسته ها : اشعار
سیزدهم 6 1389 9 بعد از ظهر

خیس از مرور خاطرهه ای بهار بود

ابری که روی صندلی چرخ دار بود

ابری که این پیاده رو او را مچاله کرد

روزی پناه خسته گی این دیار بود

آن روز ها که پای به هر قله می گذاشت

آن روزها به گرده ی طوفان سوار بود

حالا به چشم ره گذران ، او غریبه بود

حالا چنان کتیبه ی زیر غبار بود

بین شلوغی جلوی دکه مکث کرد

دعوا سر محاکمه ی شهردار بود

آن سوی ، پشت گاری خود ژست می گرفت

مرد لبوفروش ، سیاست مدار بود !

از " جنگ و صلح " نسخه که پیچید ، ادامه داد :

"اصرار بر ادامه ی جنگ ، انتحار بود"

این سو یکی جزوه ی کنکور می خرید

در چشم هاش نفرت از او آشکار بود

می خواست که فرار کند از پیاده رو

میخ واست و به صندلی خود دچار بود

دستی به چرخ ها زد و سمت غروب رفت

ابری فشرده در صدد انفجار بود

خاموش کرد صاعقه های گلوی خویش

بغضی که روی صندلی چرخ دار بود

 

شاعر : حسن صادقی پناه

دسته ها : اشعار
سیزدهم 6 1389 9 بعد از ظهر
یادم آمد که کنم یاد زخویش                  تا بگیرم ره فریاد به پیش که کجا بوده ام و با چه کسان                  به کجا آمدم ای هم نفسان می روم باز به آن شهر قشنگ                  شهر آسمانی جبهه و جنگ شهر من مدینــه فاضـله بود                    بین خوبان و بدان فاصله بود شهروندان همه از اهــل نظــر                 همه بیداردل از جنس سحر همه آئینه صفت،حورسرشت                    همه طالب شهادت و بهشت همه عاشق،همه از طیف بهار                   همه مجنون،همه مبهوت نگار خانه ها ساده زخاک وگل وسنگ              کوچه ها کوچک وباریکه وتنگ سفره ها، مائده های آسمــان                   کـولـه ها ،بـار سفـر تا به جنان نغمه ها،زمـــزمـه نـاز سروش           
دسته ها : اشعار
سیزدهم 6 1389 9 بعد از ظهر
به رنگ ابر و بادها، فضای کربلا بکش
و چلچراغ لاله را به دشت نینوا بکش
در آسمان کربلا طلوع یک ستاره نیست
ستارگان خفته را به روی نیزه ها بکش
به یاد آن کبوتری که تشنه لب به خون نشست
کنار آشیانه اش سبوی آب را بکش
میان خون رها شده تن سپید آفتاب
اگر شده برای او کفن ز بوریا بکش
نگاه سرد کوفیان نگاه آشنا نبود
برای کاروانیان نگاه آشنا بکش
محرم آمد و دلم هوای گریه کرده است
برای این دل شکسته خیمه عزا بکش
صومعه سرا- علی اصلاحی
دسته ها : اشعار
سیزدهم 6 1389 8 بعد از ظهر

 خوشا آنان که جان را هدیه کردند       دیار خالق خود خیمه کردند

         شقایق های سرخ کوی ایثار             ز شوق وصل خون در باله کردند

      ز ایمان و ز ایثار و شهادت              چو سلمان چو مالک جلوه کردند

  سپاهی و بسیجی و نظامی                صف یاران حق آراسته کردند

  خوشا آنان چو مرغان هوایی            به سدرالمنتهی آشیانه کردند

 ز جان و مال و امال دست شستند       دل از عشق خدا آکنده کردند

مرام و راه آنان باد جاوید               که اسلام خدا را زنده کردند

دسته ها : اشعار
یازدهم 6 1389 1 بعد از ظهر
X